خلاصه رمان معلول:


سارا دبیر درس الهیات و فلسفه در یکی از دبیرستان های مذهبی واتیکان است او ۳ سال است که وارد این حرفه شده و کلاس هایش به شدت جذاب و پر مخاطب است تا اینکه در اواسط سال تحصیلی شاگردی جدید به جمع دانش آموزان او می پیوندد شاگردی با نام مارگاریتا ، او فلج است و حتی نمی تواند صحبت کند خانواده ی او می گویند او در ۱۰ سالگی زمانی که در اتاقش تنها بود خود را از ساختمان پایین انداخته و به این روز افتاده است ، مارگاریتا با اینکه فلج است اما نیشخند خاصی بر لب دارد که هر بیننده ای را می ترساند موهای او قهوه ای سوخته و فرفری است و قد کوتاهی دارد با چشمانی به رنگ سبز ،حال او در ردیف جلوی کلاس تنها می نشیند کسی حاضر نیست با او بنشیند

روز های اول خوب بود تا اینکه کم کم



کم کم اتفاقاتی در مدرسه رخ می دهد بعضی از شاگردان در دستشویی حبس می شوند بعضی ها می گویند که مارگاریتا می تواند راه برود و آنها را آزار می دهد اما پزشکان و معاونان دبیرستان می گویند او فلج است و این تهمتی پیش نیست تا اینکه اتفاق وحشتناک رخ می دهد

یکی از شاگردان به زیرزمین مدرسه کشیده می شود و در آنجا تسخیر می شود و خودش را سلاخی می کند و یکی دیگر از شاگردان در کلاس جیغ می کشد و می گوید نزدیک نشو. و سپس با خودکار رگ خود را پاره می کند و خودکشی می کنند وقتی افراد وارد کلاس می شوند می بینند مارگاریتا روی ولیچر نشسته این ماجرا پلیسی می شود و آرام آرام پای کلیسا به این ماجرا باز می شود و اتفاقات گسترده تر  و پیچیده تر می شوند.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها