هزار فرسنگ نفرین 
شب نامه: اول
ژانر: وحشت ، رازآلود
نویسنده: سیما
توجه: نویسنده رمان در قبال هرآنچه که می خوانید هیچ مسئولیتی ندارد چنان چه سن شما زیر ۱۵ سال می باشد خواهشمندیم از خواندن این رمان جدا خودداری کنید.

-لعنتی کف داره میریزه! یکی زنگ بزنه اورژانس یکی زنگ بزنه بیمارستان!

-سونا خواهش میکنم طاقت بیار سونا طاقت بیار سونااا

-الو الو اورژانس؟ بله بله از دهنش کف میاد نمی دونیم چیشد رفت توی یه اتاق بعد صدای داد و فریادش اومد ،اومدیم دیدیدم این طوری شده بله بله آدرسو بنویسید  شهرک نامئو ، خیابان راشل.

-سونا خواهش می کنم برگرد قول میدیم دیگه این بازیو هیچ وقت تکرار نکنیم.

این صدا ها خونه رو پر کرده بود همه  نگران بودن ، نه ! نگران جولیا نبودن! نگران این بودن که جولیا توی اون اتای چی دید که این طوری شد؟
لابد می پرسین چرا من خودمو معرفی نمی کنم! من سوآن هستم یکی از اعضای این گروه دوستانه دوستی ما از دبیرستان شروع شده و ادامه داشت تا اینکه.

الان نزدیک به ۱۰ سال از روزی که سونا توی اون اتاق تشنج کرد میگذره سونا اون سال جون سالم به در برد اما هیچ وقت سونا قبل نشد! اون فلج و لال شده بود و الان توی یک بیمارستان اعصاب و روان نگهداری میشه میگن الان نسبت به سال های قبل اوضاع اون بهتره چون دیگه ما نمیریم دیدینش! آخه هر وقت ما می رفتیم دیدنش اون حالش بد میشد و می خواست بهمون حمله کنه! هیچکس نفهمید اون شب توی بازی احضار چه اتفاقی واسه ی سونا توی اتاق افتاد!!!

جان ، جان مدرسه ات دیر شد نمی خوای بری ؟
-اومدم، مامان کتاب ریاضی من کو؟
با خمیازه کوتاهی گفتم روی میز آشپزخونه است ! بدو سوار ماشین شو منم اومدم

داشتم کیف و مدارکم رو  بر می داشتم که زنگ sms گوشیم توجهم رو جلب کرد برش داشتم سرمای خاصی روی انگشتای دستم حاکم شد طوری که گوشی روش سنگینی می کرد پیام از جک بود یکی از اعضای گروه دوستانه مون!
نوشته بود: سلام سوآن درسته که خیلی وقته ما دوستا از هم دیگه جدا شدیم ولی یه مسئله ای پیش اومده که تو هم باید بدونی لطفا زنگ بزن!

گوشی رو سریع خاموش کردم نمی خواستم حوادثی که رخ داده بود یادم بیاد با صدای جان به خودم اومدم و گفتم اومدم!

یک ساعتی میشد که جان رو به مدرسش رسونده بودم سرمو روی فرمان ماشین گذاشته بودم و مدام فکر می کردم که چه اتفاقی افتاده یعنی مسئله مهم چیه؟ هنوز جرئت نکرده بودم تماس بگیرم
تلفنمو برداشتم زنگ زدم.
-الو سوآن خودتی؟
+خودمم جک 
-اوه دختر می دونی چند وقته ازت خبری نداریم خوشحال شدم که زنگ زدی!
+ فکر کردم همه مون توافق کرده بودیم بعد ماجرای سونا دیگه هم دیگه رو نبینیم و حرف نزنیم.
-اتفاقا بخاطر اونکه بهت پیام دادم.

دستم لرزید با صدای آرومی پرسیدم چیشده؟
گفت باورت نمیشه سونا زبونش باز شده و می خواد ما بریم دیدنش!
جا خورده بودم نمی دونستم اونجا چی منتظر ماست چون آخرین باری که واسه دیدنش رفتیم خواست با دهنش بهمون حمله کنه گازمون بگیره!

گفتم: کی میرین به دیدنش؟
گفت: همین امروز دو ساعته دیگه همه خودشونو رسوندن دو ساعت بعد جلوی بیمارستان منتظر تو هستیم امیدوارم که بیای


❌❕❔چه کسی در بیمارستان منتظر سوآن و دوستانش است؟ آیا او سونا است؟ اگر سوناست او آیا خواهد گفت ۱۰ سال قبل دقیقا چه شد؟


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها